loading...
Sher Haye Asheghane
taha fa بازدید : 57 پنجشنبه 02 آذر 1391 نظرات (0)

منو تو آغوشت بگیر خدا که پر دردم

تن من سوخته از این رویای سردم

 

منو در آغوشت بگیر خدا در حسرت نگاه گرمم

دنیای من پر از نگاهه تلخه

 

منو در آغوشت بگیر خدا هرجای که باشم دنبال صداتم

دنبال صدای صوری هستم که دیروز و امروز و فردا توی اون معنا دارن

 

منو در آغوشت بگیر خدا تو تنگ بلوری دلت

اونجایی که همه در حسرت داشتن یه لونن

 

منو در آغوشت بگیر خدا رویای من داره گل میکنه

آفتی که هست تو ریشم و داره خشکم میکنه

 

منو در آغوشت بگیر میخوام بخونم

روی زمین چه قدر بده میخوام پیشت بمونم

 

منو در آغوشت بگیر خدا چون دارم واست خونه میسازم

خونه ای که منو دوستام همه با هم توی اون فرشته هاتیم

 

منو در آغوشت بگیر خدا چون که تو خوابی

منو اون فرشته ها داریم لونه می سازیم

taha fa بازدید : 54 پنجشنبه 02 آذر 1391 نظرات (0)


ای آدم ها که بر ساحل نشسته و خندانید!

یک نفر در آب دارد می سپارد جان.

یک نفر که دارد دست و پای دائم میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمر هایتان کمربند.

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان!

ای آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره,جامه تان بر تن

یک نفر در آب میخواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته نیکوبد

باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را زراه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابیش افزون

میکند زین آب ها بیرون

گاه سر,گه پا.

ای آدم ها!

او زراه دور این کهنه جهان را باز میپاید

میزند فریاد و امید کمک دارد.

ای آدم ها که روی ساحل آرام درکار تماشایید!

موج میکوبد به روی ساحل خاموش

پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده.بس مدهوش

میرود نعره زنان.وین بانگ باز از دور می آید:

>ای آدم ها...<

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

>ای آدم ها...<

taha fa بازدید : 50 پنجشنبه 02 آذر 1391 نظرات (0)

تا به کی باید رفت

از دیاری به دیار دیگر

نتوانم,نتوانم جستن

هر زمان عشقی و یاری دیگر

کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم

از بهاری به بهار دیگر

آه,اکنون دیریست

که فرو ریخته در من,گویی

تیره آواری از ابر گران

چو می آمیزم,با بوسه تو

روی لبهایم,می پندارم

می سپارد جان عطری گذران

آنچنان آلوده است

عشق نمناکم با بیم زوال

که همه زندگی ام می لرزد

چون تو را می نگرم

مثل این است که از پنجره ای

تک درختم را,سرشار از برگ

در تب خزان می نگرم

مثل این است که تصویری را

روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم

شب و روز

شب و روز

بگذار که فراموش کنم

تو چه هستی,جز یک لحظه,یک لحظه که چشمان مرا

می گشاید در

برهوت آگاهی؟

بگذار که فراموش کنم...

taha fa بازدید : 56 پنجشنبه 02 آذر 1391 نظرات (0)


کافر عشقم مسلمانی مرا در کار نیست

هر رگ من تار گشته حاجت زنار نیست

از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب

دردمند عشق را دارو به جز دیدار نیست

ناخدا در کشتی ما گر نباشد گو مباش

ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست

خلق می گوید خسرو بت پرستی می کند

آری آری می کنم با خلق ما را کار نیست

درباره ما
Profile Pic
این سایت محتوی شعر های عاشقانه است و برای همین نیز ثبت شده است.خواهشمند است پس از خواندن هر شعر به آن نظر بدهید. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مطالب سایت چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 27
  • بازدید کلی : 1,331